- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
شهادت حضرت عباس علیه السلام
از چـشمه سارت آبرو پُر کرد موسی عـیسی رکـابت را گرفت و رفت بالا پشت زمین خوابید و سقف آسمان ریخت وقـتی سـتـون عــمـر تـو افـتـاد از پـا بر صـفحه پـیـشـانی خـیـمـه نـشـسـتـه چین و چـروک واضحی از داغ سقـا آب حـیـات بچـه ها خـشـکـید، برگـرد تیغی بیاور، قطع کن دست عطش را دارد گـــلوی بغـض هـا را می فـشـارد داغ صـدای خـشـک طـفـل مـادر مـا بی تـو لـبـاس علـقـمـه پـوسـیـد بـر تن برگـشـت از نهـر لبـت شـرمـنـده امـا دیدم عمودی روضۀ بـالای سر خواند از چشم خیس تیرها می ریخت، دریـا پـای ضـریـح دسـت هـایت زار می زد در مجـلس ترحـیم آب مشک، زهـرا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس علیه السلام
چشمم از اشك پر ومشك من از آب تهی ست جگرم غرق به خون و تنم ازتاب تهی ست گفـتم از اشـك كـنم آتش دل را خاموش پر ز خوناب بود چشم من از آب تهی ست به روی اسب قـيامم به روی خاك سجود اين نماز ره عشق است از آداب تهی ست جان من می برد آن آب كزين مشك چکد كشتيام غرق در آبی كه زگرداب تهی ست هرچه بخت من سرگشته به خواب است حسين ديده اصغر لب تشنهات از خواب تهی ست دست و مشـك و علمم لازمه هرسقا است دست عباس تو از اين همه اسباب تهی ست مشك هم اشك به بيدسـتی من ميريزد بی سبب نيست اگر مشك من از آب تهی ست شعـر آن است شـهابا كه زدل برخـيـزد گيرم از قافيه و صنعت و القاب تهی ست
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
ای مرتـضی خـصـایل و احمد شمایـلـم وی پیـش دیـده چـیـده شـده، مـیـوۀ دلـم بگشای دیده و به دلم ، راه غـم بــبــنـد بـرق نگاه نیست ولی سـوخـت حاصلـم دیگر پس از تو، خیر نبـاشد به زنـدگی ای عمرمن، به مرگم از این داغ، مایلم یا خیزو پیش من به نمازی دگر بایست یـا لـب گـشـای، بهــر اذان در مـقـابـلـم تا آب دیـده غـرق نـسـازد مـرا، بـبـیـن گـشته، کـنـار خشکـی لب هـات سـاحـلم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
به هروقتی که یاد ازجدّ خود «خیرالبشر» کردم نظر بر قامت دلجوی تو، زیبا پسر کردم تسلّابخش دل بودی و بگْرفتندت از دستم زعمرم سیر گشتم تا که برجسمت، گذر کردم برای آن که شاید پیکرت را زنده دریابم ز هر سو بسته شد راهم، تلاش بیشتر کردم نمی شد چون به تنهایی، تـنت از خاک بردارم برای یاریام، آخر جوانان را خبر کردم نمودم پاک از لعل لبت خون تا زنم بوسه ولی چون عمّهات اِستاده بُد، صرفنظر کردم نگشتم سیر و ناچار از برت برخاستم زیرا برای عمّهات آن لحظه، احساس خطر کردم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
سلام ما به حـسین و به پـارۀ جگـرش! که پاره شد جگرش، از شهادت پسرش به خُـلـق و خـو عـلی آئـیـنۀ پیـمبر بود صدف علیّ و به فضل و ادب، علی گُهرش خمیـد قامتش از داغ اکـبرش زآن پیش کـه بشکـند ز فـراق بـرادرش، کـمرش ز پـاره پـاره تـنِِ اوفــتـاده بـر خـاکـش نشست گرد غریـبی به صورت پدرش غـم فـراق پـدر تازه شـد، برای حـسین چو دیـد چهـرۀ خونین او و زخم سرش گریست بر سر جسم علی، به صوت بلند که رفته بود دل از دست و نور از بصرش حسیـن را نـفس از غـصّـه بـر نمی آمد بـرای تـسـلـیـتـش، زیـنـب اَر نـمی آمـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
ای بـزرگ خــــانــدان آب هــا آشــنــای مــهـــربــان آب هــا در مـقــام شـامـخ ســقـائـی ات بــنــد مــی آيــد زبــان آب هــا از فــراز مــأذن چـشـمـان تـو تـــا خــــدا آمــد اذان آب هـــا بـا تـمـاشـای لـب دريــائـی ات آب افــــتــاده دهـــان آب هـــا مثـل دريـايـی ولـيكـن می دهی مشك خـشـكی را نشان آب ها بر ضریح دست تو پیـچـیده اند الــتـمـاس گــیـســوان آب هــا می رسید از دور بر اهل حـرم جــمــله ســـقــا بـــمانِ آب ها زيآر بـار تـيـرهای مـشـك تـو خورد گرديد اسـتخوان آب ها مشک و ختم فاتحه هرگزنبود این تـصـور در گـمـان آب ها بـعـد لـب های تـبـسـم ريـز تـو گـريـه افـتـاده به جـان آب هـا از وداع تو حـكـايـت مـی كـنـد دسـت هـای پُـر تـكــانِ آب هـا گـريـۀ امـروز مـال چـشـم تـو گــريــۀ فــردا، از آنِ آب هــا راستی بی تو چه رنگی می شود؟ شـعــرهـای شـاعـران آب هـا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
افتاد دست بلندی، مشكی كه خالی خالی پيش نگاه شريعه، در همين جا، اين حوالی ظرفيت چشم او را، كيفيت اين سبو را هرگز نخواهيد فهميد، ای ظرف های سفالی اينجا همه تشنه هستند، اين واقعيت ندارد اين حرف ها را در آورد از خود فرات خیالی خوردن ندارد بگوئيد، اين ميوه آبی ندارد كی ديده سيراب گردد، لب تشنه از مشكِ خالی ديگر نمانده عمودی در خيمه ات تا بخيزی دستی نمانده برايت تا چشم خود را بمالی تو دست دادی و جايش يك مُشتِ پُر را خريدی پس بال هايت گـرانـند بايد به بالت ببالی گفتند: آيا عمو رفت، گفتند و آنقدر گفتند شايد جوابی بگيرند اين جمله های سؤالی ديدم قيامت بپا شد چشمی به حرف آمد و گفت: اينجا همه آب خوردند از دست های زلالی بعد از تو بايد بخشكد اندام هرچه كه درياست بعد از تو بايد ببارد اين آسمان، خشكسالی تو سفره كردی دلت را تا ما گرسنه نباشيم ما غافلان باز هر روز دنبال نان حلالی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
وقـتـی برای نـام تـو تـصـویر می کشم بـاور نمی کـنم که فـقـط شـیـر می کشم تو شیر حق بُدی و برای جـواب خـلق عـباس را به صفحـۀ تـفـسـیر می کشم دائم نـگـاه مـهـر تـو بـا دوسـتـان بـوَد چون دشمن است دست تو شمشیر می کشم تنها به لطف چـشـم تو باید اگر شـبـی یک یا حـسین از ته دل، سـیر می کشم از خاطرات کودکی ام عکس یک علم با حلـقـه های کـوچک زنجـیر می کشم سرتاسر وجـود من اشک است، آفتاب پای تو هرچه مانده به تبخـیر می کشم وقتی زبان اشک تــو رادرک می کـنم مشک و لبان تشنه و یک تیر می کشم آن صحنه ای که از روی زین واژگون شدی مثـل غـروب واقـعـه دلـگـیـر می کشم
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
هـمۀ حیـثـیـت عـالـم و آدم بـا تــوست در فـرات نفـسم گام بزن، دم با توست من از این جذر ومد سینه زنانت خواندم ماه من! شورش شبهای محرّم با توست دشمن از ترس تو هرگز مژه بر هم نزند غضب آلوده ای و خشم خدا هم با توست با حضورت حرم آل عـلـی آرام اسـت تا زمانی که در این قافله پرچم باتوست علـقـمه زیر شتـاب نـفـست مـی سـوزد وعده ای داده ای و چشمۀ زمزم با توست دست زد برکمرو پای تو، بشکست حسین قد بر افراشتن این کـمر خـم با توست هیچکس مثل تو از وعدۀ خود آب نشد مشک شد پاره و تنها غم عالم با توست
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیه السلام
ای که آوارۀ چشمان تو دریا شده است غرق در نیل غمت حضرت موسی شده است می رسی دست نداری و کسی از پس نخل با عمودی به سر راه تو پیدا شده است هـمه دیـدنـد به روی بـدن تو هـر تـیـر یا چه زوری بغل تیر دگر جا شده است رفتی و باد سـیاهی طرف معجر رفت اوّل بی کـسی زیـنـب کـبـری شده است رفتی و با همۀ غربت خود حس کردم بی تو ای پشت و پناهم کمرم تا شده است مادرم آمــد و عــطر نفـس علـقـمه هـم پُر طرفدارترین روضۀ دنیا شده است
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیهالسلام
ترکـیب آفـتـاب و عـطش تا اجـل رسید ترجـیح نالـههـا، به گـلوی غـزل رسـید پیغمبر است این که عمامه به سرگذاشت از آسمـان گـرفـتـه قـمـر را بغل رسـید آمـد امـام تـشـنـه، تـقـاضای رحـم کـرد گویا به گوش سنگی لات وهُبـل رسیـد تـیـری مکـید خـون ز گـلوگـاه روشـنی فریاد سرخِ تسلـیت از «لم یزل» رسـید خونها به روی دسـت پدر شد کبوتری پـر زد به آسـمـان و به بام زُحـل رسید این زخـم سـوگِ خـنـدۀ وقتِ گـریـسـتن چون تاابد کم است، زمان از ازل رسید چـه مــادرانـه، دیــدۀ مـریـم گـریـسـتـه جـبـریـل نـوحــه خــوانـده و آدم گـریـسـتـه
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اصغر علیهالسلام
همچو روی طفل من، بی رنگ و رو، مهتاب نیست بخت من در خواب و چشم کودکم را خواب نیست گفتم از اشکم مگر ای غنچه نوشی آب لیک از تو معذورم که اشک من به جز خوناب نیست در حرم، هر سمت باشد قبله، اما بهر من غیر رویت قبله و جز ابرویت محراب نیست خیمه بیت و کعبه مهد و در طواف اهل حرم این طواف حج عشق است و جز این آداب نیست هفت بار آمد صفا و مروه هاجر، آب جُست من که ده ها بار در هر خیمه رفتم، آب نیست قـسمتی از راه را با هـروله هـاجـر برفت من همه ره را دویـدم، کام تو سیراب نیست
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اصغر علیهالسلام
باغ می سوزد در آتش ای دريـغا آب نيست فصل بی تابی ست اينجا غنچه ها را تاب نيست ظلم اين نامحرمان ما را ازاو محروم ساخت ورنـه بی مهر و وفايی در نهاد آب نيست بانگ هل من ناصر من بی جواب است ای دريغ در طواف خيمه ها لبيکی ازاصحاب نيست در حريم عشق تنها مانده يـک شش ماهه گل کز شرار تشنه کامی خرّم و شاداب نيست ای هـمـای آسـمـان پـرواز من با من بـيا جزتوديگر تشنۀ وصلی دراين محراب نيست گر کسی بر رويت ای گل، شبنم آبی نزد ديده بگشا گوهر اشک آنقدر ناياب نيست وقت احرام آمد و نزدیک شد ميقات وصل غنچۀ نشکفته ام برخيز وقت خواب نيست می بـرم شـايد بسـوزد بـر تو قـلب آفـتاب گرچه می بينم به رويت رنگ چون مهتاب نيست نخل ها در گوش هم، آهسته نجوا می کنند نوگل زهـرا گلوی نازکش را تاب نيست يک نيستان ناله می جوشد از اين دشت بلا يک چمن گل می شود شود، اما آب نيست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا
عشقت آخربـــدنم را به سـر دارکـشیــــد تـــن پاکم بسوی کوچه وبــــازار کشیـــد تار گیسوی تو بربست دو دستم بـر پشت تـــا که آخر بسوی مجلس اغیــار کـشیــد نیست جُرم من بیچاره بجزعشـق حسیـن عشق بین،عشق که آخر به کجا کارکشیـد من کجا ؟ کوفه کجا؟ قصرعبید بن زیاد؟ بکــجا کـــارمــراعشق رخ یار کشیــــد؟ ای حسینم!نظـری کن بسوی بام و بـبیـن ازکمـر، خجرخود، قاتل خونخوار کشیــد قصّه ی عشق توبا خون دل امضاء بکنم بـــایــد ازپرده برون، جمله اسرارکشیـــد نسخ شد قصه ی عشّاق رضائی به جهان خـــــط بطلان به همه، مسلم بی یارکشیـد
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
ای سینـــۀ شکستـــه دلان نینـــوای تـــو لبـــریـز نیـنــوای وجـــود ازنـــوای تــو جان حسین و نجـل حسن،عشـق زینبین آغـوشِ گــرم حـضرت عبّــاس جـای تـو قرآن پــــاره پــارۀ پاشیـــده بـر زمیـن! گــلبـــوسۀ عـمو به هـــمه آیه هــای تـــو سرتا سر وجــود تــو مثـل حَسـن حَسن خُلق تـو، خوی تو، سخـن تو، صـدای تو توقاسمی که شخص حسن خوانده قاسمت قسمت شـود جحیم و جنان در رضای تـو یک بـاغ لالــــه و نــفس سیــزده بهــار ای مــــاه چـارده شــده مـحــو لقــای تـو تو بـر حسین مثــل علی اکبر، او حسن توســوختی به پای وی و او به پـای تـو ریحانه ی رسـول که جـان جهان فداش رو کرد بــر تو گفت که جانـم فدای تـــو شب بـود و عشقبــازی تـو با نماز شب می بُـرد دل زیــوسف زهرا، دعـای تــو قبــر تـو در قبور بنی هاشـم است لیک در قلب ما بـنــا شده صحن و سـرای تـو پیــراهن تو بـود زره، سیـنـه ات سپــر جوشـن شدنـد بر تـــن تـو زخمهـای تــو برروی دستهای عمو دست و پـا زدی انــگار بـــود دست عمــو کــربلای تـــو در نینوا صدای تو خـاموش شـد ولـی در هـردلی است نـالـه ای از نینــوای تـو میثم چنین نگاشت که ای غرق درحسین مثل حسین گشـــت خــدا خـون بهـای تـو
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
ز فرط شوق، شد آن خسته، مرتعش بدنـش شرار عشق خدا، شعله زد به جان و تنـش میـان مـــعرکـــه آن سرو بـــوستان حـسـن شکفته بهررجز گشـــت، غنچهی دهنـــــش چـو تیغ حیدر صفـدر، همی دریــد از هـم صفوف لشگر خونخوار، تیغ صف شکنش ولــی دریــغ! که آخـــرززین فتـاد وعـــدو ز کینه خواست بُرد ســر زنازنـــین بدنــش حسیــن کـرد به بـــالین اوگـــذاروبـــدیــــد به زیر تیـــغ بـــــُوَد یــــادگاری حسنــــــش نمود حمله بر آن قوم و جنگ در پیوســت بلند نالهی قاسم شد و بُـــد ایـــــن سخــــنش بس است جنگ، عمو! نرم گشت اعضـایم شکســت زیـــر سُم اسب، استـــخوانهـــایم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیه السلام
ای گــــل چنـان نسیم مرو از بــرابـــرم لختی برابرم بـــخرام ای صنوبـــرم دارد کتـــاب زنــدگـی ات سیــزده ورق خواندم نوشته است ورق های آخـرم بــا آب آب خــویش مــرا آب کـــرده ای جــز اشک دیده ام ز کجـــا آب آورم؟ خواهد رکاب، پای تو برچشم خود، دریغ! پایت نمی رسد به رکــاب ای دلاورم با لعل خشک، بوسه به دستم زنیّ و من می بوســمت به جای لبــــان بــرادرم چون زودتـررســـی زعمـو در کنـــاراو یک بوســـه دگـــردَهَمت بــهر اکبـرم بردار لب زدست عمو، سوخت دست من باشم چنان سِپـَند، مَنِـه روی مِجمـــَرم
: امتیاز
|
شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر
مــادر نـشـستـه، سـیـر تماشـایـشـان کـنـد هـنگـام رفـتـن است، مهـیّـایشان کـنـد عـون است یا محـمّــد؟ فـرقــی نمیکـنـد دراشـکهای بـدرقــه، پـیـدایـشـان کـند این سهم زینب است،دو توفان،دو گردباد لب تـشنـهانـد، راهی دریــایـشـان کـنـد اویک زن است وعاطفه دارد،عجیب نیست سیـراب بـوسـه، قامت رعـنـایشان کند آنها پـُر از حـرارت «لبّــیـک» گـفـتنـند باید سـفـر به خـلـوت شـیــدایـشان کند آرام، ســرمـه مـیکـشـد و شـانـه میزنـد تـا در کـمـند عـشـق، فـریبایشـان کـنـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا
روی تـورا به چشــم دل، از سردار دیـده ام جـانب مکه پرزنـــد جان به لــب رسیــده ام حرمت جان شکسته ام دردل خون نشسته ام تا کـه به دسـت بسته ام نارغــمت کشـیده ام دیده به شعله دوختم لحظه به لحظـه سوختم هستی خــود فروختم عشق تو را خریـده ام تـــن به فضا سپـــرده ام منّت تیغ بـُــرده ام بلکـه تو خنــده ای کنی پــای سـر بریـده ام تا بزنم ز زخم تـن، بوسه به خاک مقــدمت کوچه به کوچه میرود جسم به خون طپیده ام از سر بام بر زمین چون تـــن خود نیفکنم؟ من که زخاک کوچه ها، بوی تو را شنیده ام هست امیدم از درت، بعد تو نزد خواهـرت شـود کنــیـــز دختـرت، دختـــر داغدیــده ام از تو جـــدا نزیستـــم، پیش رویت گریستـم مــن ســردار نیستــم، نـــزد تــو آرمیــده ام
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
پرسيد از قبيله كه اين سرزمين كجاست؟ اين سرزمين غمزده در چشمم آشناسـت اين سرزمین که بوی نی و نیزه میدهد ایـن سـرزمیــن تـشـنـۀ آبـستـن بــلاست دستي كشيد بر سر و بر يال اسـب خود آهسته زيرلب به خودش گفت: كربلاست تـوفـان وزيـد از وسـط دشــت، ناگـهـان افتاد پرده، ديـد سرش روی نيـزههاست زخمی تر از مسیح در آن روشنای خون بـر روی نيزه ديد سر از پيكرش جداست توفـان وزيـد، قـافـله را بُـرد بـا خـودش شمشير بود و حنجره و ديد در«منا» ست بـاران تـيــر بود كه ميآمـــد از كـمــان بردوش باد ديـد كه پيـراهـنش رهاسـت افـتـاد پــرده، ديــد به تــاراج آمـده سـت مردی كه فكرغارت انگشتـر و عباسـت بـرگـشـت اسـب از لـب گـودال قـتـلگـاه افتاد پـرده، ديـد كه در آسمان عـزاسـت
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا باحضرت زینب در ورود به کربلا
زینبـا! روز جدایی، نرسیده است، هنـوز جای اشک ازمژه ات، خون نچکیده است، هنوز آن قَدَرمویه مکن، آه مکش، اشک مریز روز فریاد و فغانت، نرسیده است،هنوز گرچه از پیر وجوان، یاورو یاراست، تورا کس زیاران تودر خون، نتپیده است،هنوز مـویت از محنت بسیـار، نگردیده سپـیـد قدت از بار مصیبت، نخمیده است،هنوز قــد عــبّـاس رشـیـد تــو نـیــفـتـاده ز پــا تیغ اشرار، دو دستش، نبریده است،هنوز قـاسمـت زیـر سـم اسب، نگـشـتـه پامـال اکبرت شهد شهادت، نچشیده است، هنوز نجمه ازداغ پسر،موی نکرده است، پریش «امّ لیلا» غـم فرزند، نـدیده است، هنوز «العطش العطش» ازتشنه لبی دراین دشت ازعزیزان حسین، کس نشنیده است،هنوز اصغـر آن غنچۀ نشکـفته پَرِ، گلشن جان حنجرش با سر پیکان، ندریده است،هنوز نشـده قطع امیـد از مَنَت، این قـدر منـال تیغ برروی حسین، کس نکشیده است،هنوز خـیـمه گـاهت نـشده طعـمـۀ آتـش ز جـفـا بهرغارت به حرم کس ندویده اسـت،هنوز روی اطـفـال نگردیـده ز سـیـلی، نـیــلی کودکی در بُن خاری، نخزیده است،هنوز تنـی از کعب نـی خـصم، نگردیده کبـود خاری اندر کف پایی، نخلیده است،هنوز میرسد دست به دامان حسینت،«رنجی»! از بدن طایــر جانت، نپریده است، هنوز
: امتیاز
|